مهندس محمود یادبودی (قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبكم و این تطیعواالله و رسوله... بادیهنشینان گفتند: ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاوردهاید ولی (بهتر است) بگویید: اسلام آوردهایم و ایمان هنوز به دلهای شما راه نیافته است، و اگر خدا و پیامبر او را فرمان ببرید، چیزی از پاداش كارهای شما را نمیكاهد همانا خدا آمرزنده مهربان است.) (سوره حجرات آیه 14) پس فرق است بین ایمان و اسلام آوردن، ایمان از نظر ماهوی یك امر قلبی است و از واردات قلبیه است، عمل دل است، امر عقلی نیست، فرق است بین ایمان و اعتقادات قلبی. عقل سلیم اگر طبق سلامتیاش عمل بكند، اگر محصولش وارد دل شود، میشود ایمان و اگر وارد نشود همان اعتقاد است. ممكن است چند استدلال عقلی هم بیاوریم و قابل انكار هم نباشد ولی عمل نكنیم، چون وارد دل نشده است، اگر وارد دل بشود كار خودش را میكند. (امام صادق(ع): ان الایمان یشارك الاسلام و لایشاركه الاسلام،ان الایمان ماوقرفی القلوب... ایمان شریك اسلام میشود، ولی اسلام شریك ایمان نمیگردد، ایمان آن است كه در دل ثابت شود... اصول كافی، كتاب ایمان و الكفر) (امام رضا (ع): الایمان عقد بالقلب، إقرار باللسان، و عمل بالاركان (تحف العقول - بحار 7460 ص 162) ایمان اعتقادی در دل است،ایمان گفتاری به زبان است (اقرار به زبان است) و ایمان كرداری به اعضا میباشد). پس ایمان اعتقاد قلبی است نه یك ادراك عقلی. ایمان و دین: در تعریف دین داریم كه دین امر مركب است از درون و بیرون یعنی شامل (درون) باورها یعنی اعتقادات، اصول دین و بایدها و نبایدها یعنی فروع دین، احكام كه این میشود (بیرون) و اگر دین با این تعریف وارد دل شود و در دل بپیوندد به اصول و فروع، یعنی اگر دین جزء واردات قلبیه شود، میشود ایمان وگرنه میشود مسلمان بیدین یعنی دین یك حقیقتی دارد و یك پذیرشی. (پذیرش این حقیقت (دین)، ایمان است.) باید دل متوجه این معنا شده و تسلیم شود. دین یكی بیشتر نیست (ان الدین عندالله الاسلام... آلعمران 19) یعنی یك دین بیشتر نداریم و آن هم تسلیم شدن به درگاه خداست و اگر دینها متعدد آمده و قرآن فرموده ادیان از نظر تكامل است و اگر همه ادیان همان تسلیم در پیشگاه خداست و دین اسلام تكامل یافته همه ادیان است. حاصل اینكه دوگونه اسلام داریم: اسلام ظاهری و زبانی و مسلمان فقهی و یكی هم اسلام باطنی، تسلیم شدن به معنای واقعی. ولی دین و ایمان یكی بیشتر نیست (البته دین حق). دین باطل هم داریم و بسیار هم داریم پس ایمان پذیرش حقیقت دین است و آن تسلیم شدن است. و كسی دیندار است، مسلمان است، مومن است كه تخلف از باورها و بایدها و نبایدها یعنی از اعتقادات و احكام، اصول و فروع دین نمیكند. بعد از شهادت پیامبر (ص) عدهای بر آن شدند كه دین را از مردم بگیرند، اسلام حقیقی را بگیرند و یك اسلام ظاهری بماند اگر حقیقت را بگیری دیگر چیزی نمیماند و تمام میشود و مردم میشوند مسلمانان بیدین و امام حسین(ع) فرمود: اسلام حقیقی، دین و ایمان دارد از دست میرود یكی از اهداف امام(ع) این بود كه شجره دین را بر پا نگاه دارد؛ (ان كان دین محمد لم یستقم الا بقتلی فیاسیوف خذینی... اگر با كشته شدن من دین جدم پابرجای ماندای شمشیرها مرا فرا گیرید.) پس اگر دین از واردات قلبی بشود مقاوم و استوار باقی میماند تحت هر شرایطی انسان نباید كاری كند كه ایمان از او گرفته شود، خطرناك است. با این مقدمه هرچند كوتاه در معنی دین و دیندار، اسلام و مسلمان، ایمان و مومن معلوم شد دیندار واقعی كسی است كه اسلام در قلب او بنشیند تا بشود مومن وگرنه مسلمانی است بیدین كه امام حسین(ع) مسلمانان بیدین را اینگونه برای اصحاب خود بیان میفرمایند:(الناس عبیدالدنیا والدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون) (بحار ج 44 ص 382) بندگان دنیا و مادیات هستند و دین چون لعابی بر سر زبان آنهاست، تا زمانی كه دین، زندگی آنها را تامین میكند به دور آن جمع میشوند یعنی: دین را در زبان، سپر زندگانی خود در برابر گرفتاریها قرار میدهند. پس وقتی كه با بلا آزمایش و امتحان شوند افراد دیندار كم میشوند. این فرمایشی است كه امام حسین(ع) هنگام ورود به كربلا روبه اصحاب نموده و فرمودند و مفهوم آن این است كه همه با زبان مسلمان هستند و احكام فقهی در موردشان جاری و پاك هستند و میتوان با آنها در روابط اجتماعی، معاملات، ازدواج و... داشته باشیم. اما وقتی خداوند آنها را آزمایش میكند آنجاست كه دیندار از بیدین جدا میشود. كافی است یك گرفتاری مالی، جانی، بیماری و... پیش بیاید دیندار پناه به خدا میبرد و در نظر میگیرد كه نتیجه و آثار وضعی رفتار خودم است و خیر من در این است و طلب استغفار كرده و نگرشی عمیق به رفتار گذشته و حال خود میكند تا آینده را بسازد و اما مسلمانان بیدین در مقابل خدا میایستند و طلبكارند كه من چندین سال است عبادت كردهام و نماز خواندهام و... یعنی خدایا عدل تو را قبول ندارم، یعنی باورها و اعتقادات همه زبانی بوده و در پی آن عمل به احكام هم برای مصلحت روزگار بوده است اینها اصلا خدا را نشناختهاند و جاهلانه او را عبادت میكردند آن هم برای گذران دنیا... حتی ممكن است در رفاه مادی به سر برند و سرگرم عبادت باشند اما از جانب اشرار و كسانی كه ظالمانه قدرتی در دست گرفتهاند به آنها پیشنهاد پست و مقام و شهوت و شهرت و ثروت شوند، در اینجا جنگ درونی ایجاد میشود و نفس اماره، این شیطان درونی بیدار میشود و كار خود را میكند تا جایی كه در مقابل امام زمانشان ایستادگی كرده و بر روی او تیغ میكشند و به آن افتخار میكنند كه اولین تیر را من انداختم، همه شاهد باشید. به ملك ری هم نمیرسند و این در همه زمانها بوده و هست كمی اندیشه كنیم. ما با امام زمانمان چه میكنیم؟ مگر غیر از این است كه بسیاری او را میخواهند كه گرفتاریهایشان را حل كند. متوسل میشویم كه خانه و همسر و فرزند و رفع بیماری و گرفتاری كند و اگر نشود بدبین میشویم، شك میكنیم. تازه در همان حال كه ملتمسانه دست به دعا برداشتهایم عموما دست از بسیاری نبایدها برنمیداریم و دنبال بسیاری از بایدها نمیرویم، غیبت میكنیم، تهمت و حسادت و تكبر و ریا و... كه برخی از این اعمال ناپسند متاسفانه عرف شده است و بایدهایمان هم همین است كه میبینیم از نماز گرفته كه در نمازمان نه خضوعی است و نه خشوعی و سایر عبادات فقط رفع تكلیف است، قرآن میخوانیم ولی تدبری در آن نمیكنیم و اینها همه جمع میشود، وقتی پای آزمایش میرسد به علت اینكه اعتقادات بر دلمان ننشسته است، آن میكنیم كه مورد پسند شیطان است و در مقابل كسانی كه ایمانی استوار دارند و در مقابل بحرانها پایدار میمانند هم وجود دارند كه خداوند به بركت وجود اینان بلایی نازل نمیفرماید وگرنه... و این دو گروه روز عاشورا در مقابل هم ایستادند. هر دو گروه مسلمان، اهل نماز و قرآن و نماز شب ولی گروهی مسلمان دیندار و گروهی مسلمان بیدین... لذا وقتی نور یقظه و نورالهی در دل انسان روشن شد و شك كردیم كدام راه است و كدام بیراهه، باید توقف كرد و تحقیق نمود و سپس با انتخاب درست حركت كرد. حربن یزید ریاحی علیهالرحمه بر سر همین دو راهی قرار گرفت، جلوی حركت امام را میگیرد، اما به او و یارانش و حتی مركبهای آنها آب میدهد و برخی را با دستان خود آب میدهد. آنها به همراه امام نماز میخوانند ولی جلوی امام را میگیرند. صبح عاشورا بعد از خطبه امام حسین(ع) در مقابل لشكر عمرسعد و معرفی خود و نصیحت آنها كه شما دارید با فرزند دختر پیامبرتان میجنگید، كسی كه پیامبر(ص) فرمود: حسن و حسین دو سرور جوانان بهشت هستند و برخی از شما شاهد این گفتار آیا با حسین(ع) جنگ میكنی؟ گفت آری اگر كار به دست من بود میپذیرفتم، ولی امیر تو عبیدالله نمیپذیرد. (میبینیم تنها چیزی كه وجود ندارد خداست و دوری از بایدها و نبایدها، چرا كه مادیت و حیوانیت غلبه كرده است بر فطرت، حق در قلبها جایی ندارد.) حربن یزید علیهالرحمه با حال لرزان برگشت و گفت: به خدا سوگند! خود را میان بهشت و جهنم میبینم، و به خدا سوگند! بهشت را اختیار خواهم كرد اگر چه تكه تكه شده و بسوزم. این را گفت و به لشكر امام حسین(ع) پیوست. توبه كرد و بازگشت به فطرت الهی. و چون اولین نفر بود كه در مقابل امام زمانش ایستاد خواست كه اولین نفر باشد كه به دفاع از دین و ناموس خدا، حجت خدا برخاسته باشد و جان خود را فدا كند و چنین كرد، دنیای خود را، تمام وعدههای عبیدالله را، شیطان و نفس اماره را زیر پا گذاشت و به لقاءالله پیوست. امام صادق(ع) در زیارت او میفرماید پدرومادرم بهفدایت... نتیجه اینكه هرچه هست در همین دنیاست، برزخ در دنیاست. صراط در دنیاست، قیامت در دنیاست، همین جا ساخته میشود آن طرف فرصتی نیست. همین جا باید آنجا را ساخت مانند طفلی (جنین) كه در رحم مادر است، همانجا باید زندگی دنیا را بسازد و كامل متولد شود. اگر بدون دست بیاید، پا نداشته باشد و یا عضوی از اعضای وجودش كم باشد و یا جابهجا باشد، ناقصالخلقه باشد اینجا عذاب میكشد، دنیا برای او جهنم است. جنین در رحم مادر در كجاست، در دنیا و او دنیا را نمیبیند ولی در دنیاست و در دنیا متولد میشود. ما هم كه در رحم دنیا هستیم در برزخیم و در برزخ متولد میشویم ولی الان برزخ را نمیبینیم، وقتی كه متولد شدیم میبینیم و فریاد میزنیم (ارجعون) در آیه 99 سوره مومنون (حتی اذاجاء احدهم الموت قال رب ارجعون) تا آنگاه كه وقت مرگ هریكشان فرا رسد در آن حال آگاه و نادم شده گوید بارالها مرا به دنیا بازگردان) و دیگر امكان ندارد (یومالحسرت) است ولی عدهای چون حربن یزیدریاحی میفرمایند:(ارجعی الی ربك راضیه مرضیه -خشنود و پسندیده به سوی پروردگارت بازگردد.) این الگوها را خداوند قرار داده تا ما بهره ببریم.
پیامبر (ص) بودهاید، به عاقبت كار خود بیندیشید و... حربن یزید علیهالرحمه هنگامی كه دادخواهی امام(ع) را شنید قلبش مضطرب و اشك از چشمانش جاری شد و دید آن بیوفایان تصمیم به جنگ گرفتهاند. نزد عمر سعد آمد و گفت: امقاتل انت هذا الرجل؟
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/2845