امام خمینی(رحمتاللهعلیه) در مهرماه/میزان سال ۱۳۴۴ پس از آنکه از ایران به ترکیه تبعید شدند، به همراه حاج آقا مصطفی خمینی، به نجف اشرف مشرف شدند و بمدت ۱۲ سال در کنار مضجع شریف امیرالمومنین(ع) ماندگار شدند(۱).
به گزارش خبرگزاری انصار به نقل از شفقنا، ۱۲ سال اقامت امام خمینی در نجف اشرف در کنار مشکلاتی که برای امام وجود داشت، برکاتی بهمراه داشت. از همان ماههای آغازین حضور امام در نجف، کلاسهای درس ایشان در مدرسه شیخ انصاری شروع شد و بسیاری از طلبه های جوان دور و بر امام جمع شدند که اتفاقا اکثر این طلبه ها افغانستانی بودند.
امام از ابتدای ورود تا آخرین روزی که در عراق بودند، در منزلی واقع در شارع الرسول که نصرالله خلخالی برای امام حاضر کرده بود، سکونت داشتند، این منزل با مدرسه شیخ انصاری فاصله چندانی نداشت، از طرفی امام خمینی نماز مغرب و عشا را در مسجد ترکها اقامه می کردند و بسیاری از علما برای اقامه نماز، به مسجد ترکها می آمدند تا پشت سر امام خمینی نماز بخوانند(۲).
نکته جالب توجه این است که خدمتکار امام در منزل شارع الرسول هم یک مهاجر افغانستانی به نام حاجی ناظر(مشهور به حاج ابراهیم) بوده که حالا در گلشهر مشهد زندگی می کند و از طریق ذبح گوسفند امرار معاش می کند و روزگار می گذراند(۳).
Image2
امام خمینی و طلبه های جوان در نجف اشرف شهید حسینی دره صوفی و مرحوم فرقانی در سمت راست
بسیاری از طلاب جوان افغانستانی که در آن سالها در نجف اشرف بودند، از طرفداران پر و پا قرص امام خمینی و از ملازمان ایشان در آن روزگاران بوده اند(۴).
حجت الاسلام والمسلمین سید شاهحسین موحد بلخی، نویسنده و پژوهشگر، در ارتباط با یاران نزدیک امام خمینی در نجف اشرف، به خبرگزاری شفقنا گفت: هنوز در «مدرسه سلطانیه» نوآموز بودم که خبر آسمانی شدن مرجع تقلید شیعیان مرحوم آیت الله العظمی حکیم / ۱۳۴۸ چون رعد و برقی در جهان طنین انداخت و پس از آن طبق معمول بحث جانشینی مرجعیت پیش آمد.
علما به همهمه افتادند و پس از مرحوم حکیم مرجعیت شیعی چالش زا گردید.
همزمان رساله ها و تصویرهای از خارج سرازیر شدند. رساله ها و عکس های چندین مجتهد همزمان به صحنه آمدند.) مرحومان: آیات عظام خویی؛ خمینی؛ شاهرودی؛ شریعتمداری و سید یوسف حکیم...)
بحث علمایی در گرفت، مرحوم آیت الله شیخ سلطان محمد ترکستانی می فرمودند که: «آیت الله العظمی خویی احسن علما هستند اما سید یوسف حکیم؛ احسن استنباطا می باشند.!» آن زمان منِ طلبه ۱۰ ساله معنای این سخن را نمی فهمیدم؛ اما بعدها متوجه شدم که مرجعیت گردشی در خانوادهای مرحوم ترکستانی همیشه بر یک محور قائم است و هنوز بعد از پنجاه سال مدرسهای سلطانیه با نام و یاد «حکیمان...» شناخته می شود.
در پیشامد تازه هرکسی از مجتهدی تبلیغ می کرد و هر مجتهدی طرفدارانی یافت؛ اما کسی که بی هیچ مروج و مبلغی مرجع شد؛ حضرت امام خمینی(رحمتاللهعلیه) بودند. آن زمان تا من عکس امام را دیدم عاشقشان شدم، ابروهای گره خورده، نگاههای نافذ و باصلابت و چین های پیشانی آن مرد از همان آوان مرا مسحور خودش کرده بود.
پاییز ۱۳۵۱ وقتی وارد عراق و نجف اشرف شدم اولین آرزو و رویایم این بود که یک بار این «توتم» و محبوب ام را از نزدیک ببینم. آن روز به هیچ چیزی؛ جز این که تا یک قدمی آرزویم رسیده ام نمی اندیشیدم و خدا را شکر آرزویم برآورده شد.
در مدتی که در نجف ماندم (قریب دوسال) بی اغراق یکی از اصلی ترین کارهایم این بود که باید هر روز و به هر بهانه و بهایی این معشوق و محبوبم را ببینم. در این بازهی زمانی هرروز نماز پیشین و دیگر و شام و خفتن را به امامت او اقتدا می کردم.
امام نماز ظهر و عصر را در «مسجد ترک ها» واقع در «سوق الحُویش» و مغرب و عشاء را در (مدرسه ای مرحوم آیت الله العظمی بروجردی) اقامه می فرمودند و من بی وقفه ایشان را تعقیب می نمودم. می دانستم کَی و کجا باید بروم.
منزل امام در کوچه های بین(بازار حویش) و «شارع الرسول» بود. امام با دو همراهش مرحومان آیت الله فرقانی هروی و حجت الاسلام شهید حسینی دره صوفی هر روز تنگ غروب پیاده از حاشیهی شمالی شارع الرسول خارج می شدند و خیابان را به سمت حرم پیموده و از کنارهای جنوبی به سمت مدرسه ای مرحوم آیت الله بروجردی طی مسافت می نمودند.
فرقانی و حسینی به مثابهای دو بازو و محافظ امام (با اندک فاصله) از پشت سر او حرکت کرده و چار سو را می پاییدند و امام را مشایعت می کردند و این مساله سالها ادامه داشت.
شهید حسینی دره صوفی، امام خمینی و مرحوم فرقانی هروی، نجف اشرف
من اما یواشکی و با فاصله ی چند متری از این کاروان کوچک و در پناه ازدحام جمعیت حرکت می کردم.
مسحور امام بودم و هردم قاش و قیافه و قد و قامت او را ورانداز می کردم و چه بسا با عربی؛ عجمی، بدون توجه تنه می زدم و با یک جمله «عفوا یا سیدی!» غائله را تمام می کردم.
چقدر هیبت داشت این مرد؟ و چه صلابت و فخامتی از وجود نازنینش می بارید! حدس و گمانم آن روزگاران به یقین رسیده بود؛ که سید روح الله واقعا فرزند امیر موءمنان است... امام خمینی رحمتاللهعلیه تنها مرجعی بود که در عین سیاست گری و در خطر قطعی قرار داشتن؛ ماشین و موتر و محافظ نداشت. او پیاده راه می رفت و از احدی هم باک نداشت.
نزدیک مدرسه که می رسیدیم من به سرعت از گوشه و کناری از این سه مرد پیشی گرفته و در ورودی مدرسه با جمعی منتظر دیگر برای دستبوسی امام به صف می ایستادیم. سپس برای اقامه نماز همگی وارد مسجد می شدیم و به امام اقتدا می کردیم.
امام بدون استثناء هرشب حرم هم مشرف می شدند و من برخی از شب ها ایشان را می دیدم.
روزی به پای امام خیره شدم؛ با شگفتی «کلوش»(نوعی کفش دست دوز زمخت) و جوراب پشمی رایج در افغانستان را در پای امام دیدم.
این واقعه در ذهنم مانده بود؛ تا پس از پیروزی انقلاب اسلامی (و در جریان شهادت شهید حسینی) از پدر خانم مرحومش فرقانی پرسیدم که ماجرای کلوش آقا چه بود؟
مرحوم فرقانی گفت: «فامیل من از هرات این کفش را برایم فرستاده بودند؛ روزی امام آن را دید و گفتند عجب گالشی است آن را به من نمی دهید؟ من هم بدون درنگ گفتم آقا جان! مال شما باشد.»
امام خمینی و مرحوم فرقانی هروی در حرم امیرالمومنین
مرحوم فرقانی می گفت من در غم آن سید مانده بودم؟! گاهی می شد که عرب های بدوی در دهلیزهای حرم برای دستبوسی و ابراز احساسات تجمع میی کردند! من اما احساس خطر کرده و فریاد می زدم؛ سید مواظب باشید و خودم به دفع و رفع آن ها می پرداختم؛ امام هم متقابلا می گفتند؛ شیخ مزاحم این ها نشو... بگذار راحت باشند.(۵)
خاطرهای که خواندید، برگی از خاطرات طلبه های افغانستانی آن روزگاران در نجف اشرف است. بسیاری از طلاب افغانستانی ان روزگاران خاطرات زیادی از سالهای حضور امام خمینی در نجف دارند که متاسفانه بسیاری از این خاطرات رفته رفته گرد و غبار فراموشی به خود می گیرند.
پی نوشت:
۱. درباره هجرت امام خمینی(رحمتاللهعلیه) به نجف منتشر شده در خبرگزاری
۲. نقل به مضمون ورود امام به نجف اشرف/نهضت امام خمینی، ج۲، صص ۱۸۳ـ ۱۸۰
۳. مصاحبه حاجی ناظر با قدس آنلاین
۴. زندگینامه شهیدسجادی
۵. خلاصه و ویرایشی از خاطره استاد سیدحسین موحد بلخی، نویسنده و پژوهشگر
۶. عکسها آرشیوی است.
انتهای مطلب
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/22615
تگ ها: