ایوب پیامبر بزرگوار خدا، مردى بود كه همه چیز را تمام داشت: هم پیامبر الهى بود، هم از مال و خواسته كافى بهره مند بود و هم فرزندان برومند و رشید و همسرى زیبا و مهربان داشت و پیش از همه، بنده تمام عیار خدا بود. هیچ حركتى از او بى رضایت الهى و توجه به خداوند سر نمى زد. خویشتن را چون ماهى در بیكران آب غرقه نعمتهاى خداوندى مى دانست و هر نفسى كه بر مى آورد تسبیح حق مى گفت و در هر قدمى كه برمى داشت دانه شكرى مى كاشت. چندان كه فرشتگان الهى او را تمجید و بزرگداشت، شیطان را بر آشفته مى ساخت و آتش كینه و شرار حقد در او زبانه مى كشید. زیرا او نمى توانست ببیند كه فرشتگان الهى ایوب را به نیكى یاد مى كنند و او را بنده بسیار خوب خدا و مقرب و محبوب او مى شمارند.
شیطان از فرصتى كه پروردگار تا روز رستاخیز به او عنایت كرده بود سوء استفاده كرد و با بى شرمى تمام به عرض بارگاه ربوبى رساند كه:
- پروردگارا! اگر ایوب چنین مطیع و فرمانبردار توست، همانا از سر بى نیازى و فراغ خاطر است و در واقع او با این فرمانبردارى از تو مى خواهد كه آسایش مادى او را افزون كنى یا دست كم از او نگیرى. اگر مستمند مى بود، هرگز او را چنین مطیع نمى یافتى.
از بارگاه ربوبى به او پاسخ داده شد كه:
- ما بنده خود را بهتر مى شناسیم، اما به تو فرصت مى دهیم تا ایوب آزموده شود، اختیار همه اموال را به تو سپردیم، هر چه خواهى كن!
شیطان كه از شادى سر از پا نمى شناخت، همراه با ایادى خود یكروز آتش در همه داراییهاى ایوب كشید و ایوب چنان مستمند شد كه به روزى روزانه خود نیز دست نمى یافت. اما شیطان با شگفتى دریافت كه این مرد خوب خدا به تنها ذره اى ناسپاسى نمى كند بلكه بر شكر و بندگى مى افزاید:
- پروردگارا! من آنچه داشتم، تو با من به امانت سپرده بودى. تو را در همه حال سپاس مى گزارم. چگونه مى توانم شكر گوى نعمتهاى بى حدى باشم كه هنوز از من دریغ نفرموده اى؟!
شیطان دوباره دام مكر گسترد و به عرض دستگاه ربوبى رساند كه:
- پروردگارا! ایوب فرزندان رشید و برومندى دارد كه همه زن و خواسته و خانه و ماواى خوب دارند و او به آنان دلگرم است، و گرنه چنین در بندگى مبالغت نمى كرد.
دوباره از ملكوت الهى پاسخ آمد كه:
- اى رانده وامانده! ایوب را ما بهتر از هر كس مى شناسیم، اما باز به تو فرصت آزمایش او را مى دهیم. اینك اختیار جان فرزندان او جمله در دست توست، هر چه خواهى كن!
شیطان با كمك همدستان خود بى درنگ خانه فرزندان ایوب را بر سرشان خراب كرد و همگى با خاندان زیر آوار جان سپردند.
خبر به ایوب و همسر او كه در نهایت مشقت و تنگدستى به سر مى بردند رسید. آنان با آنكه از داغ فرزندان خود به تلخى گریستند، اما حتى لحظه اى از سپاس خداوند كوتاهى نكردند. ایوب، از سویداى دل به پروردگار عرض كرد:
- مهربانا! فرزندان من همگى نعمتهاى تو بودند كه به امانت داده بودى این مشیت تو بود كه همه را یكجا باز پس گیرى. من چگونه مى توانم نعمتهاى بسیار تو را سپاس گویم؟!
شیطان كه چون همیشه درمانده شده بود و در خشم و تنگدلى مى سوخت، باز به درگاه الهى عرضه داشت كه:
- پروردگارا، ایوب با آنكه سنى دارد اما از نعمت سلامت كامل برخوردار است و اظهار بندگى او از سر ترس است، زیرا بیم آن دارد كه اگر تو را سپاس نگوید سلامت او را بازستانى؛ چنین نیست كه تو را از ژرفاى جان بندگى كند.
باز از سوى خداوند پاسخ رسید كه:
- اى گمراه! اگر چه نه چنین است كه مى گویى، اما این آخرین فرصت توست. اختیار سلامت ایوب با تو!
ابلیس پلید، ایوب صبور و بزرگوار را به یك نوع بیمارى جانكاه مبتلا ساخت كه بر اثر آن سراسر تن او به عفونت نشست و چركابه از زخمها جارى شد و هیچ جاى سالم بر تنش نماند.
ایوب كه سخت مستمند بود و داغ فرزندان بر جگر داشت زمینگر نیز شد. اما حتى یك بار زبان به شكوه نگشود. او خداوند را پیوسته سپاس مى گفت:
- پروردگارا! این بنده ناچیز تو نعمت سلامت را از تو داشت. اگر آن را بازستاندى، من از جان مطیع فرمانم. چگونه تو را به نعمت جان و نعمت ایمان سپاس گویم؟!
شیطان كه از خشم در حال انفجار بود، به خود دلدارى مى داد كه باید صبر كند تا ایوب خسته شود، آنگاه به ناسپاسى روى خواهد آورد! اما هرچه روزها و ماهها و سالها سنگینتر مى گذشت، ایوب همچنان بر سپاس خود مى افزود و هرگز لب به شكوه یا ناسپاسى نمى گشود. به این ترتیب هفت سال گذشت و شیطان در انتظارى استخوانسوز و جانكاه به سر برد.
همسر بزرگوار ایوب نیز بى آنكه هیچ از عفونت زخمهاى او شكوه اى بكند، در كمال وفادارى به پرستارى از او مشغول بود.
شیطان پلید، ناگهان - چنان كه از خوابى پریده باشد - با خود گفت:
- پیدا كردم! همسر او! پایدارى او از همسر اوست. اگر بتوانیم او را از پرستارى ایوب باز دارم، بى گمان ایوب در هم خواهد شكست!
پس در چهره پیرمردى مصلح بر سر راه همسر او ظاهر گشت و به افسون و حیله دست زد:
- خواهر، درود بر شكیبایى بى مانند تو! تو یقین برتر از فرشتگانى. اما از آنجا كه ایوب بزرگوار جایگاهى بلند در نزد خدا دارد، آیا سزاوار نیست از خدا بخواهد كه او را از این عذاب برهاند؟ اگر براى خود نمى خواهید، دست كم باید به خاطر تو به خداوند شكوه كند. تا كى فقر و مستمندى و این بیمارى سخت و كثیف، آن هم با تحمل داغ همه فرزندان؟ به خدا این سزاوار نیست!
زن بیچاره كه گمان مى برد این پیرمرد با آن قیافه خیرخواهانه صلاح او را از سر رضاى خدا مى طلبد، افسون ابلیس را پذیرفت و آن روز باشوى خود گفت و گو پرداخت:
- ایوب، اگر از سخن من دلتنگ نمى شوى، مى خواهم چیزى بگویم!
- تا ندانم چیست، نمى توانم بگویم كه دلتنگ مى شوم یا نمى شوم؟!
- آیا روزگار خوش گذشته را به یاد دارى؟ روزهایى كه تو در كمال سلامت و نشاط بر اسب مى نشستى و از گلههاى گوسپند و گاو و اسب خود با خرسندى و شادى دیدن مى كردى؟ روزهایى كه فرزندان دلبندمان زنده بودند و هر یك از خانه و زندگى خود با فرزندان زیبا و همسرانشان به دیدار من و تو مى آمدند؟
- آرى، همه را به خاطر دارم؟
- پس چرا از خداوند نمى خواهى كه دست كم سلامتت را به تو بازگردانید؟ این كه در برابر آن همه محنت و آن همه نعمت از دست داده چیز زیادى نیست؟
- آن سلامت و آن نعمتها كه داشتیم براى چند سال بود؟
- چه مى دانم، تمام عمرت، حدود هشتاد سال.
- اكنون چند سال است كه به گمان تو من آن نعمتها را از دست داده ام؟
- حدود هفت سال.
- من از خداوند شرم دارم كه پیش از آنكه این سالها با آن دوران خوشى و شادى برابر شود از او چیزى بخواهم! برخیز و از پیش چشمم دور شو. به خداوند سوگند كه اگر روزى بهبود یابم و سلامت خود را به دست آورم، تو را به خاطر این ناسپاسى یكصد تازیانه خواهم زد از این پس به پرستارى تو هم نیازى ندارم. من نمى توانم كسى را كه نسبت به پروردگار خود با این سخنان گستاخانه ناسپاسى مى كند تحمل كنم.
زن بیچاره كه از گفته خود سخت پشیمان شده بود فرمان ایوب را اطاعت كرد و از كنار او برخاست، زیرا او را مى شناخت و مى دانست كه از بودن او رنج خواهد برد. اما خانه را ترك نكرد و تن به قضاى الهى سپرد.
ایوب از همه امتحانهاى الهى سرفراز برآمده بود، اما بدون پرستارى همسرش بسیار رنج مى برد، زیرا او حتى نیروى حركت براى انجام دادن ضرورى ترین كارها را نداشت، تا آنجا كه نمى توانست به تنهایى كاسه اى آب بنوشد. پس نه از سر شكوه، كه با خال تضرع به خداى بزرگ عرض كرد:
- پروردگارا! در ناتوانى و درد و اندوه به سر مى برم و تو مهربان ترین مهربانانى!
و این درست در لحظه اى ادا شد كه زمان آزمایش او با سرافرازى به پایان آمده بود. بنابراین خداوند دعاى او را پاسخ گفت و او را به خطاب مهربانانه ربوبى مخاطب ساخت كه:
- بنده خوب و صبور و شاكر ما ایوب! پاى خود را به زمین بكوب تا چشمه اى زلال و آبى گوارا بجوشد؛ از آن بنوش و تن خود را در آن بشوى!
ایوب چنان كرد كه پروردگار فرموده بود. پس به اراده الهى سلامت و جوانى او بازگشت و خداوند همسر باوفاى او را نیز جوانى داد و او را بدو بازگردانید و همچنین تمام خاندان او را دوباره زنده كرد و به او امر فرمود كه براى اداى سوگند خود در مورد همسرش یكصد چوبه خدنگ را بر هم ببندد و آن را یك بار اما بسیار ملایم بر تن او بزند.
خداوند فرزندان دیگر و نوادگان بسیار نیز بدو عطا فرمود. و او تا حدود یك قرن پیش از ابراهیم به نیكبختى و پیامبر و پیامبرى زیست.
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/1671
تگ ها: