همین که شکست، قدر پیدا میکند، آنهم در شبی که قدر دلهای شکسته، هزاران هزار بیشتر از همه داراییهای عالم است، علامتش مرواریدهای غلطانی است که بر گونهها جاری میشوند، این یعنی غبار از آینه دل زدوده شده، جلا پیدا کرده تا عکس رخ یار در پیاله هویدا شود.
درست وقتی که شکست، زمان طلب فرارسیده و اگر طلبه باشی، باید سماجت کنی، با دستهایی که قنوت میشود به سمت آسمان، جایی که ماوای عشق است و وسعتی برای بخشش، برای اجابت، دلت اگر آرام گرفت، بدان که به دست آوردهای و حالا با تمام وجودت معشوق را سجده کن.
امشب بار دیگر شهر پر میشود از صدای دعا، زمزمههایی که هر دل سختی را نرم میکند، شهر پر میشود از مرواریدهای غلطان اشک که بر گونههای بندگان خاضع و مومن خدا جاری است تا دلهایشان را جلا بخشد، امشب و در شب بیست و یکم رمضان، سومین حرم اهل بیت(ع) پر خواهد شد از بانگ الغوث و خلصنا و در این میانه خوشا بهحال کسی که دلش شکسته باشد...
راه زیاد نیست، باید به پای دل رفت، بیخستگی و دلسپرد به نوای عاشقانههایی که نجوای دلبستگی دارد، نوای خوب عاشقی است این دعای جوشن کبیر و باید برای درک آن با دل همراه شد.
امشب سراسر شهر پر شده از صدای دلنشین دعا، سُبْحانَکَ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ یا رَبِّ، پر است از نوای عاشقانههای روزهدارانی که آمدهاند برای استغاثه، برای قدر گذاشتن به شبهای قدر، برای قدر گرفتن از این شبهای بلند.
هنوز به درگاه امامزاده واجبالتکریم نرسیدهام که دل پیش از من راهی شده، میلرزد و من پیاش روان، همین دل امشب مرا به این وادی کشاند، کاش جواز عبور مرا هم امضا کنند امشب...، زانوها توان کشیدن جسم خاکی را ندارد، میانه حرم، زیر آسمان قیرگون زانو میزنم، به سمتی که دل مینشاندم و باقی راه را با دل میروم تا کجا سر برآورم.
امشب همه دلها عازم کوفه است و هرجا نگاه میکنم، جسمهایی است پر از عشق، پر از خواسته و آسمان پر از اجابت وای که چه محشریست امشب که فریاد فزت بربالکعبه علی خیل مشتاقانش را همراه خود به سوی رستگاری ابدی راهنمایی میکند.
میان حرم همنوا میشوم با خیل بندگان مخلصی که رو به قبله دوست، آمدهاند تا بشویند همه گناه را با اشک و دلپاک و آرام، راهی روزی نو شوند و مسیری که انتهایش رستگاری است.
مسعود جوانی است که با سلام من چشم از خطوط به هم پیوسته دعا میگیرد و به سمتم میگرداند، چشمهایش میل بارش دارد، اگرچه صاحبش مرواریدها را قدر میداند و قبل از غلطیدن به گونه، میان دستمالی سفید پنهانشان میکند تا شاهدی داشته باشد برای فردا.
چشمها پر از حرف است، اما زبان خالی، کلمهها را هجی میکند هر نگاه و پر میشود از بغضی که پاسخ هر سئوالی است، بغض امانش نمیدهد و...
آنطرف، مهدی سر به دیوار سنگی و خنک مسجد تکیه داده، دل به دل نجواکنندگان دعا گره زده و با چشمانی که بر ظاهر دنیا بسته، مسیر نور را پی میگیرد، دستهایش به آسمان اشاره دارد و دانههای تسبیح میان سبابه دستش بازی میکند، میگوید: امشب شب گرفتن حوالهاست، هرکس نیاید ضرر کرده، امشب شب قدر است، شب گرفتن حاجت، شب رسیدن، امشب شب و باز چشمها مسیر نور را پی میگیرد و زلال اشک از کنار گونه جاری میشود. غبطه میخورم به این همه زلال روح، اینهمه صداقت و آرامش.
آن یکی که آرام دعا را نجوا میکند، میگوید: پارسال همین ایام آنچه میخواستم را گرفتهام و حالا تا آن روز که هستم، مدیونم، مدیون روزهایی که قدر شبهای قدر را ندانستم، رمضان را درک نکردم، جا ماندهای میمانم که هرچه میدوم نمیرسم، خدا مرا شرمنده کرده، خدا مرا شرمنده کرده...
امیر پر از اعتقاد قلبی است و میگوید: اینجا هیچ سلامی بیپاسخ نمیماند، هیچ دستی خالی روانه نمیشود، اینجا هرچه خواستنی باشد هست، میبخشند، تنها باید طلب کنی و طالب باشی، سماجت را یاد بگیری و ارزش آنچه را میدهند، خوب درک کنی، اینجا دنیا هم میدهند اما هرکه دنیا را بگیرد، دلتنگیاش تمامی ندارد، معامله را باخته، باید هوشیار باشی تا بدانی چه میدهی، چه میستانی!
حرفها چه بزرگ است، واژهها چه پر معنا، حرفهایی که شاید شنیدن از جوانانی دانشجو و ابتدای راه، درک را برایت سختتر میکند.
زهرا هم جوانی است که میان صدها جوان دیگر گوشهای از شبستان، کتاب دعا در بغل گرفته و بی پروا اشک میریزد میگوید: امشب، خیلی وسیع است، هرکه به خواب بگذراند زود میگذرد، مثل شبهای دیگر، شبهایی که به سحر و به آفتاب گره میخورد، برنده کسی است که به دنبال سرقفلی گرفتن گوشهای از آسمان پرستاره شبهای قدر باشد، تا از اجاره نشستن میان زمین و آسمان رهایی یابد...
فقط باید چشمهایت را خوب شسته باشی، دلت را به خواستن قرص کرده باشی و مطمئن به گرفتن آنچه خواستنی است، قدم به شب قدر بگذاری، باید دلت زلال باشد، آینه را از غبار پاک کرده باشی، کامت از هر طعم و مشامت از هر بویی و درونت از هر وجودی غیر از وجود یار خالی شده باشد و آنوقت وصل شوی، وسیله وصل شدن هم همین دعاست و نشانه اتصال دلی است که میشکند.
میخواهی بدانی که دلت شکسته، به چشمهایت چشم بدوز، ببین چشمهاش میجوشد، بیآنکه بدانی، صدف وجودت مرواریدهای اشک را پرورش میدهد و جلا یافته دانه دانه بر سنگ گونهات روانهشان میکند! آنگاه موقع گرفتن است، غافل شوی غرور تمام وجودت را پر میکند و باز آینه دل زنگار میگیرد.
حالا از میان همه بیرون آمدهام، نوای دعای سحر، از به انتهای شب سوم قدر خبر میدهد، از پایان زمان برای آنها که طالب بودند و پی مطالبه با پای دل رهسپار راه دوست شدهاند.
به حرفهای سحر میاندیشم که میگفت: هر کلمه دعا در شب قدر، تکهای از سیاهی درون آدمهایی مثل مرا میکند و با هقهق گریه بیرون میاندازد.
فرازهای آخر دعا رسیده است و در حسرت شکستن دل بیقرار ماندهام در میان بندگان عاشق خدا، روزهدارانی که بیپروا، عشق علی میورزند و عاشقانه صبوری میکنند و پا به رکاب ماندهاند
با هر جمله از دعا که زمزمه میکنم، سبکتر میشوم، دلم میخواهد آنقدر سبک شوم که مانند یک پر، پرواز کنم، درونم خالی شود از هر زنگ و سیاهی.
انتهای دعا، نزدیک سحر، حال سبک بالان را میتوانی میان آنهایی که یک به یک از درگاه حرم خارج میشوند، ببینی، با لبخندی از سر رضایت، راضی از معاملهای که جز برد ندارد. باختن در کار نیست، آنها همراهان قافله عشق هستند، همراهانی که به موقع بار سفر بستهاند و از یاد نبردهاند که همواره مسافران این دیار بوده و هستند، مسافرانی که این روزها پای سفره میهمانی خدا، آخرین بهرهها را از ماه برکت، صید میکنند.
روزهای آخر ماه رمضان ماه میهمانی خالقی که همه چیز مهیا کرده و بندگی خواسته، فرا میرسد و باز امثال من از قافله دل بازماندهام، باز هم پیدلی روانم، دلی که جلوتر از من، منزل به منزل میرود و نمیجویمش...
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/3952