پس چون [همسر عزیز] از مكرشان اطلاع یافت نزد آنان [كسى] فرستاد و محفلى برایشان آماده ساخت و به هر یك از آنان [میوه و] كاردى داد و [به یوسف] گفت بر آنان درآى پس چون [زنان] او را دیدند وى را بس شگرف یافتند و [از شدت هیجان] دستهاى خود را بریدند و گفتند منزه استخدا این بشر نیست این جز فرشتهاى بزرگوار نیست (۳۱)
پس از آنکه یوسف مانند هر انسان شریفی از بند عشق زلیخا میگریزد و عزیز مصر بر در ظاهر میشود و پس از جستجو درمی یابد که خطا از جانب زلیخاست با او میگوید که نزد پروردگارت از این گناه آمرزش بخواه و همچنین یوسف را نیز توصیه میکند که از این واقعه درگذرد.
پس از این اتفاق در شهر مصر میان زنان مصری هیاهویی در میافتد که همسر عزیز مصر را با غلام خویش سر و سودایی بوده است و ما او را در گمراهی آشکار میبینیم.
مقصود از گمراهی آشکار همان عشق است که در جان زلیخا بود و مردمان عاشق را گمراه میخوانند چنانکه یعقوب را نیز به سبب عشق یوسف گفتند که در گمراهی آشکار است.
زلیخا برای آنکه ملامت زنان مصری را به خود ایشان بازگرداند، مهمانی ترتیب میدهد و آن زنان را به قصر خویش دعوت میکند و ایشان در حالی که بر بالشهای خویش تکیه کرده و با کاردی به پوست کندن ترنج و نارنج و میوههای دیگر مشغول شده اند به ناگاه با یوسف که به فرمان زلیخا از پشت پرده بیرون آمده است روبه رو میشوند.
جمال یوسف چنان ایشان را از خود بیخود میکند که دستها را به جای ترنج میبرند و خبر نمی شوند بلکه همه یک زبان از حیرت و تعجب به تکبیر و ستایش جمال یوسف فریاد بر میآورند.
آنها میگویند هیهات که این غلام از جنس آدمیان باشد، بلکه او بیگمان فرشتهای بسیار عزیز و با کرامت است.
گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی روا بود که ملامت کنی زلیخا را
سعدی
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/232